خواب ِخرگوشی
یا شهید
اصلش نه به تجدّد بود، نه به آزادی، نه به زیبایی که این ها فقط شعار بود. برای این که دهن مردم را ببندند از این کلمات قلبمه استفاده می کردند که خیلی ها بالکل معنیش را هم نمی دانستند ولی جالب این بود وقتی ازشان می پرسیدی چرا چادر و روبند و روسری را کنار گذاشته ای، می گفت برای تجدد! آخر چند بار می خواهی متجدد شوی؟ 1400 سال پیش طوری تجدد یافتی که تا آخر خلقت به تجدد نیاز نداری . آن وقت می گویی چادر بر می داریم برای تجدد؟!
رضا خان ِ نَدید بَدید هم که چند زن ِ بی حجاب تُرک دیده بود ، دست و پایش را گم کرد . انگاری آن همه زن در حرم سرا بسش نبود؛ می خواست کلِّ زنان را بی عفت کند. همه اش هوس بود آقا جان! ولی من می گویم رضا خان هم مهره ای بیش نبود؛ یغنی جربزه اش را نداشت. همان سال 1299 هم انگلیسی ها روی کار آوردنش بعد هم که دیدند به درد بخور نیست گذاشتنش کنار، البته نه خیلی کنار ها ، در همین جزیره ی موریس! ...بله، داشتم می گفتم؛ همه ی آتش ها زیرِ سر ِ این انگلیسی ها بود. اصلش می خواستند تیشه به ریشه ی اسلام بزنند، گفتند زنان را به خیال خودشا متجدد(؟) کنند! عجب خوب زده بودند به هدف! اگر حجاب و اصلش عفت را از زنان و غیرت را از مردان می گرفتند فاتحه ی هر چه اسلام و مسلمانی و به تبعش ایران و ایرانی بود خوانده می شد.
این شد که رضا خان با وقاحت تمام با زن و بچه ی بی حجابش 17 دی 1314 در جشن فارغ التحصیلی دانش سرای دختران رسما اعلام کرد که چادر و روبند و کلّا حجاب ممنوع! ... بعد از انتشار این خبر مردم سه دسته شدند: یک گروه همین که با خبر شدند از خدا خواسته حیا و غیرت را قی کردند، یک گروه دیگر که مایه ی افتخارند تا جان داشتند چادرشان را حفظ کردند؛ سختی های بسیار کشیدند؛ سالیان ِ دراز در خانه ها ماندند و طعم تلخ کتک ماموران حکومتی را به جان خریدند ولی عفتشان را به حراج نگذاشتند؛
گروه سوم هم که به زور و اجبارِ باتوم و از ترس، حجاب را کنار گذاشته بودند بعد از انقلاب دو گروه شدند، عدّه ای سریع به حجابشان بازگشتند و عدّه ای هم که بی حیایی بِشان ساخته بود همان شیوه را دنبال کردند .
دیشب فکری شده بودم که آن مردم عفیف و پاک که حکومت به زور ِ باتوم و شکنجه می خواست چادر از سرشان بکشد، چه شد که امروز به جایی رسیدیم که باید با کلّی قربان صدقه رفتن بخواهیم کمی روسری شان را جلو بکشند؟ ... می گویم ها! نکند انگلیس، گوشه ی دنجی نشسته است و دارد به ریشمان می خندد...
کلمات کلیدی :